بارون

ساخت وبلاگ
دیروز مت که خریده بودم به دستم رسید.رفتم کنار دریاچه وقتی غروب رو تماشا می‌کردم ورزش کردم.روز پنجم شروع ورزش بود.امیدوارم پر قدرت ادامه بدم....درس هام رو پاس شدم و اون درس که انتظار داشتم پاس نشم شدم ۱.۷... اینجا هر چقدر به یک نزدیک باشه نمره یعنی بالاتره.خیلی خوشحالم.امیر جون هم خوب شد نمره ش.....برنامه ترکیه رفتن اکی شد.مامانم هم میاد.برای خونمون پرده گرفته.کلی چیز دیگه هم مامان امیر.کلی ذوق دارم سوغاتی بدم و سوغاتی بگیرم.فعلا برای خواهرم ایرپاد سفارش دادم.....اخباری که از فامیل و خانواده به دستم رسیده خیلی پشم ریزون شده.باید یه پست مفصل درباره ش حرف بزنم.....دیشب داشتم فکر میکردم یه آپارتمان می‌خوام روبروی دریاچه ترجیحا طبقات بالا. خیلی خوب میشه.یعنی میشه؟جلوت دریاچه با اون عظمت و اطرافت همه جنگل در حالیکه وسط شهر هم هستی......کار این هفته هم عالی بود.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:07

سلام

صبح همگی بخیر

من تو راهم دارم میرم سر کار

هنوز شبه

...

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده...

...

امروز بعد از کار به امیر گفتم بریم بیرون مستقیم...امیدوارم کشش داشته باشم.

...

شاید براتون عجیب باشه ولی من دارم یه سریال ایرانی قدیمی که قبلاً تلویزیون نشون میداد میبینم.خیلی دوسش دارم.


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:07

سلام خوبین دوستان ؟من که خوبم.این مدت حسابی پر انرژی هستم همش سعی میکنم با تنبلی مقابله کنم و از خونه بزنم بیرون.چون می‌دونم پاییز زمستون هوا ابریه همیشه و باید از هوای خوب این روزا استفاده کرد.اون روز بعد از سر کارم خیلی با انرژی بودم با اینکه هشت ساعت کار کرده بودم و پشت میز بودم.بعدش رفتم شهر نزدیکی که قرار بود با امیر اونجا رو بگردیم.از همون اول شروع کردیم مسابقه عکاسی دادن.البته من با گوشی امیر با دوربین . از هر چیزی که جالب بود به نظرم عکس می‌گرفتم.عکاسی باعث میشه آدم دقت بیشتری کنه تو نگاه کردن به اطرافش.امیر که عاشق عکسام شد.بعدش هم رفتیم یه چیزی خوردیم و ikea خرید کردیم.لیوان خریدیم چند تا و چیزای زیر دیگه.روز بعدش یعنی جمعه رو بعد از سر کار اومدم خونه و خوابیدیم و کار خاصی نکردیم فقط من سعی کردم سریال ایرانی رو ببینم زودتر و تمومش کنم بخاطر همین تا صبح بیدار بودم.شنبه یعنی دیروز یکی از روزای خاطره انگیز بود.امیر پیشنهاد کرد بریم تو عمق جنگل.با دوچرخه کلی راه رفتیم فکر کنم ده کیلومتر بود.تا رسیدیم به اول مسیر جنگلی.اولش دریاچه فوق العاده قشنگی داشت.مسیر جنگلی رو با دوچرخه رفتیم جلو بین درختا راه برای دوچرخه داشت.هوا خیلی خنک و خوب بود.تو عمق جنگل هم چند تا دریاچه بزرگ دیدیم.واقعا حس خوبی داد.تا تاریک شدن هوا بیرون بودیم اینجا هوا هنوز خیلی دیر تاریک میشه خوشبختانه.برگشتنی هم تا یه جاهایی با دوچرخه و بعدش هم با مترو برگشتیم خونه.شام هم بال مرغ سوخاری درست کردم بعد از مدت ها..دو هفته اینا مونده بریم ترکیه و خانواده رو ببینیم.هنوز کار خاصی نکردم.فعلا برای مامانم و داداشم چیزی نخریدم احتمالا برای مامانم کتونی بخرم برای داداشم هم خودش گفته بود شلوار لیوایس ولی گرون بود بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 45 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:07

سلام.خوبید؟خوشید؟من تو سه هفته اخیر تا تونستم خوش گذروندم و کمتر فکر کردم.نه که کلا فکر نکنم به آینده و زندگیم.اما کمتر...صبح ها تا ظهر خوابیده بودم تمام وقتم رو صرف دیدن سریال و رفتن تو گوشی و کار مورد علاقه م یعنی آشپزی و خونه داری و ... کردم.خرید رفتم.شب ها هم تا تونستم نوشیدنی خوردم و سیگار کشیدم.البته که همه موقت بود.مسافرت رفتم و خوش گذشت.تو راه سفر هم سریال دیدم حتی.از هیچ لحظه ای برای خوشی دست نکشیدم.خیلی خوش گذشت...خیلی... اما دیگه تموم شد و این هفته باید سر کار برم:/و همینطور برای امتحان بخونم.واقعا کاش آدم پول مفت و باد آورده داشت و نیاز نبود کار کنه....بعضی وقت ها خانومای پیر رو میبینم در حال کار کردن هستن به خودم میگم عمرا تا این سن کار کنم.اما خدا رو چه دیدی....هوا آفتابیه ولی سرده دیروز هم من سرما خوردم و کلا تو رخت خواب بودم خودمو بسته بودم به آویشن و آبلیمو عسل.اختتامیه خوبی بود برای روزای خوشی.یه مدته تو فکرمه ورزش رو شروع کنم.حس خوبی بهم میده.میدونم که در توانم نیست شروع طوفانی داشته باشم و همه چیز رو باید کم کم وارد روتینم بکنم.راستی مجتبی شکوری توی رود درباره ملاقات با سایه حرف زد...فکرم رو سخت مشغول کرد....شمام ببینید..آیا من می‌دونم از زندگی چی میخوام؟ نه.گاهی از این همه ندونستن درباره چیز هایی که دوست دارم احساس افسردگی میکنم.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 23:25

دلیلش رو نمی‌دونم ولی دو روزه صبح خیلی زود که هنوز هوا گرگ و میشه بلند میشم تو خواب و بیداری گوشی رو میگیرم دستم با چشمای نیمه باز میرم پشت پنجره از خیابون و اسمون عکس میگیرم و صبح وقتی بیدار میشم پشمام می‌ریزه از کار خودم.گاهی یهو وسط روز یادم میاد وقتی عکسای گالری م رو میبینم.یعنی کائنات داره بهم چیزی میگه؟....به مامان گفتم که تو بیا من هزینه سفر رو میدم اگه مسئله هزینه هست....البته خودم نمی‌دونم چرا چنین چیزی رو گفتم.اخه حساب کردم بخوام برای هر کسی سوغاتی بیارم کم کمش دویست یورو میشه عوضش سوغاتی نمیخرم که بدم مامان امیر ببره براشون و مامانم رو با همون پول بیارم ترکیه.سفر هم میشه براش.امیدوارم قبول کنه....دیشب خواب دیدم با دوستم فاطمه ازدواج کردم :lصبح یهو یادم اومد از خنده منفجر شدم...خیلی خوابش طبیعی بود انگار واقعی بود...حالا چرا فاطمه ؟ چون دیروز بهش فکر کردم و خواستم بهش پیام بدم و یادم رفت.....هوا جهنم شده.چقدر گرمههههههههه...برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 19:05

من این روزا مخلوط تمام احساسات عجیب و غریب پاییزی هستم.نگید که هنوز پاییز نیومده اینجا هوا عینهو پاییز شده. هودی می‌پوشم و سیگار میکشم و کیسه آب گرمم رو بغل میکنم جوراب جدید ساق بلند با دامن پشمی تنم میکنم سریال میبینم و نودل تند میخورم.اصلا انگار نه انگار امتحان دارم :lخیلی این روتین قشنگه ها ولی این مغز من خیلی سر و صدا می‌کنه که پاشو برای امتحان بخون اینقدر از پنجره به بارون نگاه نکن. اینقدرحس غم نگیر ...اینقدر الکی حس تنهایی نیاد تو وجودت....آدم باش بشین برنامه ریزی کن درس بخون بلکه اینو پاس بشی...ای مغز ساییدی مارو...اصلا چشم نداری ببینی تو حال خودمونیماااا.میرم درسه ره حذف میکنم نگی نگفتماااا. تا خود شب امتحان هم میشه حذف کرد..آقا من چقدر بدم میاد دوستای صمیمی قدیمی م بهم پیام بدن ازم کاری بخوان انجام بدم بعد که انجام دادم بهم بگن مرسی عزیزم خیلی لطف کردی. انگار فحشه برام.انگار دلم میخواست جای تشکر بهم بگه چطوری الاغ نکبت؟ همه چیز خوبه؟یعنی خیلی دلم میخواد بزنم همه رو جز دو سه نفری که مونده برام بزنم از همه جا بلاک کنم.نه چون دوستشون ندارم.برعکس.چون خیلی دوستشون دارم و این زیادی دوست داشتن گاهی بهم حس تنهایی بدی میده.... انگار تو خلوت و غربت خودم فقط دوستشون دارم و اونا حتی نمیدونن من زنده م یا مرده....وضع بدیه.....اما می‌دونم خیلیا تجربه ش میکنن..برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 19:05